3شنبه 30/1/90
امروز صبح هم شما خونه مامان بزرگت اینا بودی. امروز هم من ماشین برده بودم و تونستم زود بیام خونه.---مثل اینکه شما صبح همراه بابا بزرگت رفته بودی بیرون و گشتی زده بودی و وقتی برگشتین خونه نمیخواستی بیای تو... و غر غر کردی. واسه ناهار هم امروز برای اولین بار تو زندگیت ماهی خوردی. مامان شایسته ماهی حلوا سفید درست کرده بود شما هم چند تیکه خرده بودی و ظهر که من رسیدم شما مشغول ماهی خوردن بودی که تا من و دیدی (فیلت یاد هندستون کرد)دیگه نخوردی و هوس شیر خوردن کردی. منم زودی بهت شیر دادم...... تا از در میام تو شما ذوق میکنی و زودی میای بغلم منم ناز و بوست میکنم بعدش غر غر میکنی تا زود شیرت بدم حتی اگر سیر سیر...
نویسنده :
سارا
11:58